کاش می شد دور شد...


***
کاش میشد راحت دور شد...از این شهر غریب...از این شهری که بوی بی رحمی اش مرا خفه کرده...
کاش می شد...دور شد...از این هیاهوی بیهوده...
از این دلخوشی های الکی...
دور شد از این مردمان دورو...مردمان بی وفا و حریص...
که بیهوده می گذرانند روزگارشان را...
کاش می شد...
کاش می شد...رفت... چند روزی را غیب شد...
و در یک دنیای دیگر ظاهر شد...
دنیایی خالی از هر کینه و حرص و حسد...
نه دنیایی که بیایند دلت را بشکنند و بعد بروند پی زندگیشان...
نه دنیایی که در چشمانت نگاه کنند و حرف های زهرآلود بزنند...
نه دنیایی که تا کارشان گیر است با تو خوبند و بعد فراموشت می کنند...
دنیایی که پاک باشد...
کاش میشد خدا یک قایق دست می داد و می گفت:برو...تا هر کجا که میخواهی...
و تو میرفتی به دنیایی که ...همنشینت بشود...تپه های سبز...محرابت هم زیر سایه ی یک درخت باشد...
و تنها صدای نسیم است که در گوشت بپیچد...
یک کلام...تو فقط باشی و خدای خودت...
....


(نوشته ی خودم)کپی نکنید لطفا...نظرتونم بگید...

[ امتیاز :

] [ نتیجه : 3 ]

[ سه شنبه 31 مرداد 1396 ] [ 18:30 ] [ 💮ریــــــ♥ـــــما💮 ] [ بازدید : 311 ] [ ]
آخرین مطالب