شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

💗علایق من...!💗

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

برگشت من:)

سلام...من بعد از دوسال اومدم:)

راستش باورم نمیشه انقدر زمان زود می گذره...

من که روزی فکر نمی کردم هجده سالم بشه حالا شده و کنکورم هم دادم...

برام دعا کنید یه دانشگاه عالی قبول بشم

تا حالا اینجا مطلبی از اکسو نذاشتم...

راستش سه ساله که اکسوالم و سه تا فیکشن نوشتم.

تازگی کانال تلگرام زدم...که داستانمو توش میذارم.اگه یه فیکشن متفاوت دوست دارین بخونین عضو کانالم بشین

خوندن این داستان حال و هواتون عوض میکنه پیشنهاد میکنم حتما بخونید

راستی اینجا کسی اکسوال هست؟


نام داستان:اشتباه خاکستری_Grey Mistake

ژانر:اکشن،عاشقانه،درام

شخصیت ها:سهون،ییشینگ(لِی)،جونگین،جیسو

خلاصه داستان:باند تایگرز گروهیه که با استفاده از زورگیری و انتقام از آدم های عوضی،پول درمیاره.
جیسو،یه دختر سرکش و نترسه و همراه ییشینگ وارد این باند میشه.جونگین رئیس این باند به جیسو ماموریتی میده که زندگیش رو کاملا تغییر میده...اون دچار یه اشتباه خاکستری میشه...حالا اون میتونه از مخمصه ای که خودش برای خودش ایجاد کرده خلاص بشه؟! یا تا ابد توی دنیای تاریکش محبوس میمونه؟!

قسمت اولشو اینجا میذارم اگه خوشتون اومد برید تلگرام:

قسمت0 و 1

نظر فراموشتون نشه^^

کانال تلگرام: dreamyfic_exo@

رویـــــــــاهـــــــــا...

سلام دوستان!خوبین خوشین؟

خیلییییی وقت بود نبودم...

دلم برای شما و وبلاگم خیلی تنگیده بود...

رویاها...خیلی خوبند...

خیلی...خوب تر از واقعیت ها...

در رویاها میتوانی...هرچیزی که میخواهی باشی...

هر جایی که میخواهی بروی...

هر کاری که دوست داری انجام بدهی...

به هر کسی که میخواهی برسی...

رویاها با وجود اینکه واقعی نیستند...میشود حسشان کرد...

میشود در اعماقشان فرو رفت...

رویاها روح را تروتازه و شاداب میکند...

و به دل های ناآرام آرامش می بخشد...

من با رویاهایم...زندگی میکنم...بیخیال واقعیت ها...!!

***

...

و آن سر تپه ها...دنیای دیگریست...

چیزی فراتر از واقعیت ها...

که روحم برای رسیدن به آن حریصانه بی قراری می کند...

و چه زیباست...این بی قراری ناتمام...!

***

(نوشته های خودمن^_^کپی نکنیدا گلا:))

نظر نشه فراموش...

راستی این عکسارو خیلی میدوستم

پُست پاییـــــــــــــزی

سلاااااام!!!!
دوستان همگی خوبید؟!

درس میخونید خوب یا نه؟!

خخخ ما رو که کشتن!!

دلم براتون تنگ شده بود...که البته بعید میدونم شما دلتون تنگ شده باشه...

ماشاا... همه ی دوستای وبلاگیم رفتن...

حالا شما هم بازدید میکنید نظر بدید خوشحال بشم

امروز چندتا عکس از پاییز اوردم...

میشه گفت والپیپرم هستن...

من خودم عاشق پاییزم برای همین...

پاییـــــــــــــــزتون مبــــــــــــارک!

جمله ی قشنگیه نه؟!برید ادامه...نظر هم فراموشتون نشه...

-اَشک هایی کِـــــ بی وَقفِه می آمَدَند...

نِگاه هایی کِـــــ یِکدَفعِه به گوشه ای خیره می شُدند...

بُغض هایی کِـــــ شب ها تازه جان می گِرِفتند...

گوش هایی کِــــــ با شِنیدن آهَنگی مُتِزَلزِل می شُدَند...

وَ...قَلبی کِــــــ با شِنیدَنِ اِسمی نا آرام می شُد...

هَمِه و هَمِه...

بِخاطِرِ تو بود!خوب شُد؟!!

...

اینم یه متن کوتاه از من:))))


امیدوارم خوشتون بیاد...
منبع:کانال تلگرام wallpaper_hq@

کاش می شد دور شد...



***
کاش میشد راحت دور شد...از این شهر غریب...از این شهری که بوی بی رحمی اش مرا خفه کرده...
کاش می شد...دور شد...از این هیاهوی بیهوده...
از این دلخوشی های الکی...
دور شد از این مردمان دورو...مردمان بی وفا و حریص...
که بیهوده می گذرانند روزگارشان را...
کاش می شد...
کاش می شد...رفت... چند روزی را غیب شد...
و در یک دنیای دیگر ظاهر شد...
دنیایی خالی از هر کینه و حرص و حسد...
نه دنیایی که بیایند دلت را بشکنند و بعد بروند پی زندگیشان...
نه دنیایی که در چشمانت نگاه کنند و حرف های زهرآلود بزنند...
نه دنیایی که تا کارشان گیر است با تو خوبند و بعد فراموشت می کنند...
دنیایی که پاک باشد...
کاش میشد خدا یک قایق دست می داد و می گفت:برو...تا هر کجا که میخواهی...
و تو میرفتی به دنیایی که ...همنشینت بشود...تپه های سبز...محرابت هم زیر سایه ی یک درخت باشد...
و تنها صدای نسیم است که در گوشت بپیچد...
یک کلام...تو فقط باشی و خدای خودت...
....


(نوشته ی خودم)کپی نکنید لطفا...نظرتونم بگید...

اگر زندگی من داستان بود...



اگر زندگی من داستان بود... می شد داستانی بدون عشق و دلتنگی...

می شد پر از نگرانی و کشمکش های درونی..

پر از حرف های نگفته و بغض های نترکیده...پر از تنهایی های مکرر...پر از نگاه های پر درد...

اگر زندگی من داستان بود... هیچ کس نمی خواندش...و یا نصفه نیمه رهایش می کرد...شاید تحمل اینهمه درد را نداشت...

اگر زندگی من داستان بود... می شد کتاب خاک خورده ی ته کتاب فروشی...که خروارها کتاب رویش آوار شده...

می شد....کاغذ باطله...

می شد...مزخرف ترین داستانی که خوانده اید...!!!

میخواهید حالا آن را بخوانید؟!مطمئناً نه...

*

*

*

خودم نوشتم.کپی نکنید راضی نیستم...

بازدید می کنید نظر بدید چقدر بی معرفتید شماها

حرف هایی که دل می شکنن...........

سلام!دوستان!خوبید؟من که زیاد نه...

بعضی گناه ها هستن که از دل شکستن هم بدترن...اما...

دل که بشکنه...همه چی تمومه...

و...حرف ها بدترین نوع دل شکستن هستند...

حرف هایی که ممکنه کسی رو متحول کنه و دنیا رو زیباتر کنه...و یا خراب ترش کنه...

حرف هایی که امیدوارت کنه و یا ناامیدت کنه...

حرف هایی که بخندونتت و یا به گریه بندازتت...

حرف هایی که عاشقت کنه...و یا متنفرت کنه...

حرف هایی که دل بشکنه و یا...بکشتت...!!!!

آره...حرف ها خیلی مهمن...خیلی...و وقتی زده میشن دیگه نمیتونی پسشون بگیری...

کاش بعضی آدما بفهمن که ممکنه با حرفاشون کسی رو نابود کنن...جوری که شاید هیچ

وقت اون آدم سابق نشن...

***

نوشته ی خودم_(اگه خوشتون اومد و خواستید کپی کنید حتما منبعشو ذکر کنید وگرنه راضی نیستم)

نظر فراموش نشه...


سال جدید

سلام!همگی خوبین؟
با تعطیلات خوشین؟
خدا رو شکر...
عیدتون هم دیگه میشه گفت مبارک باشه!
ایشالله سال خوبی سپری کنید و به آرزوهاتون برسید.
البته من اصلا عیدو دوست ندارم....!
اینم چندتا عکس نوشته قشنگ:


دوستتون دارم

من و چایی!!

سلاااااام!!!
همه خوبین؟چرا دیگه بهم سر نمیزنین؟!
دلم براتون تنگ شده بود.
چقدر بی معرفت شدین!

من حالا یه مدت نبودما...

حالا بگذریم...
*
*
*
این منم با چایی...😋😋
اونایی که مثل من معتاده چاییَن میدونن این کار چه لذتی داره...!!

چیزی مطلبی خواستید بگید براتون میزارم نا سلامتی اینجا علایق منه ها!ینی علایق من و شما!!

من دلم که بگیرد

من دلم که بگیرد داد نمی زنم...اشک نمی ریزم...
از زمین و زمان شکایت نمی کنم...
همه چیز را بهم نمی ریزم...
چیزی نمی شکنم...
جایی هم ندارم که آرامم کند...

من دلم که بگیرد تنها حق من نگاهی است که روی دیوار به جا می ماند...

و یک بغضی که کارش از ترکیدن گذشته است...

***

(نوشته ی خودم)

کپی کردید فقط:ذکر منبع

تپش هایم...



تپش هایم جان تازه ای گرفته اند.
گویا تو به دیدارم آمدی،امشب...

1234567
last